شگفتیهای ریاضی

شگفتیهای ریاضی:

تعداد برادران و خواهران

با کمی دقت می توانيد تعداد پسران و دختران يک خانواده را حدس بزنيد .

1-  از يک نفر بخواهيد که تعداد برادرانش را به اضافه  3  کند .

2-  حاصل بدست آمده را در عدد  5  ضرب و عدد  20  را به آن اضافه کند .

3-  حاصل به دست آمده را در عدد  2  ضرب و به تعداد خواهرها اضافه کند .

4-  به حاصل، عدد  5  را اضافه و عدد  75  را از آن کم کند .

5-  نتيجه را به شما بگويد .

6-  عدد حاصل ( که دو رقمی است )، تعداد خواهران و برادران را مشخص می نمايد.

7-  عدد سمت راست تعداد خواهرها و عدد سمت چپ تعداد برادرها است.

 

سال هجری شمسی

دو رقم آخر سال تولدتان را با سن خود جمع کنید می شود سالی که در آن هستیم. مثلا" در سال 1390 فردی متولد 1358  است که سن او برابر است با 32 سال . حال اگر دو رقم آخر سال تولد این فرد را که 58  است با سن او که 32  است جمع کنیم میشود 90 و این اتفاق برای همه  افراد است.

چند نکته پند آموز

نکته های پند آموز:

- بيهوده متاز که مقصد خاک است

- هرگز برای خوشبختی امروز و فردا نکن

- نماز وقت خداست انرا به ديگران ندهيم

- هرگاه در اوج قدرت بودی به حباب فکر کن

- هر چه قفس تنگ تر باشد، آزادی شیرین تر خواهد بود

- دروغ مثل برف است که هر چه آنرا بغلتانند بزرگتر می شود

- هرگز از کسي که هميشه با من موافق بود چيزي ياد نگرفتم

- خطا کردن یک کار انسانی است امّا تکرار آن یک کار حیوانیست

- دستي را بپذير که باز شدن را بهتر از مشت شدن آموخته است

- تنها موقعی حرف بزن كه ارزش سخنت بیش از سكوت كردن باشد

- هیچ زمستانی ماندنی نیست...حتی اگر تمام شبهایش یلدا باشد

- مرد بزرگ، كسي است كه در سينۀ‌خود ، قلبي كودكانه داشته باشد

- سقف آرزوهایت را تا جائی بالا ببر كه بتوانی چراغی به آن نصب كنی

- يادها رفتند و ما هم ميرويم از يادها. کي بماند برگ کاهي در ميان بادها

- دوست داشتن کسي که لايق دوست داشتن نيست اسراف محبت است

- هيچوقت نمی‌توانيد با مشت گره ‌کرده ، دست کسی را به گرمی بفشاريد

- نگاه ما به زندگي و کردار ما تعيين کننده ي حوادثي است که بر ما مي گذرد

- کاش در کتاب قطور زندگي سطري باشيم ماندني ... نه حاشيه اي از ياد رفتني

- هر که منظور خود از غیر خدا می طلبد ، او گدایی است که حاجت ز گدا می طلبد

- در برابرکسی که معنای پرواز را نمیفهمد هر چه بیشتر اوج بگیری کوچکتر خواهی شد

خدا هست

خدا هست:

مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت،در حال کار گفتگوی جالبی بین آنها در گرفت.آنها درباره موضوعات و مطالب مختلف صحبت کردندتا وقتی که به موضوع حدا رسیدند. آرایشگر گفت : ((من باور نمی کنم خدا وجود داشته باشد.))

مشتری پرسید : ((چرا باور نمی کنی ؟))آرایشگر گفت: ((کافی است به خیابان بروی تا ببینی چرا خدا وجود ندارد.به من بگو اگر خدا وجود داشت آیا این همه مریض ،بچه های بی سرپرست و ....پیدا می شد ؟اگر خدا وجود می داشت نباید درد و رنجی وجود می داشت .نمی توانم خدای مهربانی را تصور کنم که اجاه می دهد این چیزها وجود داشته باشد.))

مشتری لحظه ای فکر کرد اماجوابی ندادچون نمی خواست جر و بحث کند .آرایشگر کارش را تمام کرد و مشتری از مغازه بیرون آمد . در خیابان مردی دید با موهای بلند و ریشی اصلاح نکرده ، مشتری بر گشت و دوباره وارد آرایشگاه شد و به آرایشگر گفت : ((می دانی چیست ،به نظر من آرایشگرها هم وجود ندارند. )) آرایشگر با تعجب پرسید : ((جرا چنین حرفی می زنی ؟ من این جا هستم ، من آرایشگر هستم ،همین الان موهای تو را کوتاه کردم .)) مشتری با اعتراض گفت : ((نه آرایشگرها وجود ندارند ،چون اگر وجود داشتند هیچ کس مثل آن مردی که بیرون است با مو های بلند و ریش اصلاح نکرده پیدا نمی شد.))

نه بابا آرایشگرها وجود دارند ! موضوع این است که مردم به ما مراجعه نمی کنند.

دقیقا" نکته همین است ، خدا هم وجود دارد فقط مردم به او مراجعه نمی کنند و دنبالش نمی گردند برای همین است که این همه درد و رنج وجود دارد .